lms banner 1

ghadrzahmat

قدرزحمت

مرد توانگری وقتی دید پسرش بزرگ شده به همسرش گفت:اوبایدروزها به خارج از خانه برود وکار کند .

مادر که علاقه زیادی به فرزندش داشت روزها پسرش رابه خانه خواهر خود می فرستاد وشبها که بر میگشت سکه ای به او می داد تا به پدرش داده وبگوید که آن سکه نتیجه زحماتش می باشد پدرهم سکه را در آتش می انداخت روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه مادروسرهردوخسته شدند ویک روز پسر تصمیم گرفت کار کند عصرآن روز وقتی به خانه برگشت سکه ای که نتیجه زحمت آن روزش بود رابه پدردادپدرنیزآن رادرآتش انداخت پسر به ناگاه دست در آتش کرد وسکه رابیرون کشید.

پدرگفت :آری امروز راکاری کرده ای.

contacrt-us

آمار بازدید

1646053
امروز
دیروز
این هفته
هفته گذشته
این ماه
ماه گذشته
کل روزها
424
1533
3153
5663
17976
24262
1646053

پیش بینی امروز
1104


IP شما:18.97.9.171

Back to top