lms banner 1

ghadrzahmat

قدرزحمت

مرد توانگری وقتی دید پسرش بزرگ شده به همسرش گفت:اوبایدروزها به خارج از خانه برود وکار کند .

مادر که علاقه زیادی به فرزندش داشت روزها پسرش رابه خانه خواهر خود می فرستاد وشبها که بر میگشت سکه ای به او می داد تا به پدرش داده وبگوید که آن سکه نتیجه زحماتش می باشد پدرهم سکه را در آتش می انداخت روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه مادروسرهردوخسته شدند ویک روز پسر تصمیم گرفت کار کند عصرآن روز وقتی به خانه برگشت سکه ای که نتیجه زحمت آن روزش بود رابه پدردادپدرنیزآن رادرآتش انداخت پسر به ناگاه دست در آتش کرد وسکه رابیرون کشید.

پدرگفت :آری امروز راکاری کرده ای.

contacrt-us

آمار بازدید

1433912
امروز
دیروز
این هفته
هفته گذشته
این ماه
ماه گذشته
کل روزها
1018
170
3245
4350
15925
25447
1433912

پیش بینی امروز
1248


IP شما:18.117.186.92

Back to top